(22)برنامه ریزی

ساخت وبلاگ
امروز قرار بود اینطور پیش برم که: تا صبح بیوشیمی بخونم>صبح بدو بدو برم سر کلاس استاد فلانی>بدو بدو برگردم خونه>بیوشیمی دوره کنم>امتحان بیوشیمی رو بدم بره> یکم استراحت کنم>برم سر کلاس آز بیوشیمی>بدو بدو برگردم برم سر کار>تا شب هم یکم ویراستاری هامو انجام بدم! ولی میدونین چی شد؟ باد شد، خاک شد...گرد و غبار به شدت غلیظی کل شهر رو گرفت اونقدری که ساختمون های اونطرف خیابون محو شدن! شهر تعطیل شد... بدن من هم همینطور! لامصب کل سیستمش بهم ریخت...سرگیجه، تهوع، سرفه سرفه سرفه و در نهایت حساسیت پوستی شدید به خاک و کهیر و اینا! یه دونه آنتی هیستامین پیل افکن هم ضربه ی نهایی رو زد و دیگه غش کردم تا صبح:) برنامه عوض شد... کلاس کنسل شد>آزمایشگاه کنسل شد>فقط امتحان موند! منم صبح پاشدم و با گیجی درس هارو دوره کردم و آماده ی نبرد شدم با بیوشیمی! که همین الان از پشت صحنه اطلاع دادن به دلیل قطعی گسترده ی اینترنت، امتحان هم به یه روز دیگه منتقل شد! همه ی این ها منو به این نقطه رسونده که پا روی پا انداختم و کتاب جدیدم روی میز منتظره تا دکمه ی انتشار رو بزنم و برم سراغش... و در حالی که دارم از پنجره به هوای خاکی رنگ و مات مون نگاه میکنم، ذهنم در عجبه که اصلا ما چرا اینقدر سخت برنامه میریزیم وقتی که دنیای عزیزم ایستاده تا هی هی سورپرایزمون کنه؟!:) پی اس: به دوست مذکور پیام دادم بالاخره! و از کرده ی خود خرسندم:] (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 133 تاريخ : جمعه 13 خرداد 1401 ساعت: 8:18

دما ۴۰ درجه ی ناقابله کوله ام بسیار سنگینه خیلی هم دیرم شده ولی خب ده تا خیابونه فقط... +ماشین خونه است؟ +آره میدونم جا پارک پیدا نخواهم کرد و تازه اپ دزدگیر ماشین رو هم ندارم و اینکه بین خودمون باشه...تا حالا تنهای تنها رانندگی نکردم=] دم در بر میگردم و به ماشین نگاه میکنمچلچله آه میکشد! منم همینطور! گرمه:"( توی مسیر تمام گنجشک ها دارن هلاک میشن... تمام باغچه ها رو دارن آب میدن که نمیرن از گرما گل های پر طاقتشون... ماشین ها داغ کردن... آدما هم خسته و بی‌حوصله دارن زیر کوچکترین سایه ها حرکت میکنن. چرا واقعا اینقدر گرمه؟ پی اس: الان فهمیدم عینکمو یادم رفته...نهههه...چشمااااانم.... پی اس پریم: برگشته بهم میگه نه آخه تو خیلی آروم و محجوب و سر به زیری! دلم میخواست برگردم بهش بگم: گمشو بابا تا فکتو نیاوردم پایین...از مادر نزاییده کسی به من بگه محجوب و سر به زیر...یه فاکینگ درصد فکر کن از تو خوشم نمیاد که باهات حرف نمیزدم +چند تا اموجی بد بد هم میذاشتم براش که بفهمه محجوب جد و آبادشه! بعد دیدم نه نمیشه...از جد و آباد به هم میرسیم گل به خودی میشه... خلاصه که فقط بلاکش کردم دلم خنک شه:) (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 13 خرداد 1401 ساعت: 8:18

اگه ۱۲ شب نیمه‌شبه، پس  ۶ صبح حدودا آخرشب محسوب میشه:) داشتم کامنت‌های قدیمی پست‌های اولمو نگاه می‌کردم...یه کامنت گرفته‌بودم بر این مبحث که از اموجی و دو نقطه پرانتز و اینا استفاده نکن که مطالبت حرفه‌ای‌تر باشه! شما ذاتا تا حالا دیدین من اینجا مطلب حرفه‌ای بذارم؟:)) دلم می‌خواد یه لیبل بچسبونم رو پیشونیم که روش نوشته: دونت تاچ...نات فور سیل یعنی که دست نزنید و برای فروش نیست و این حرفا! فینگیلیش برعکس رو چی صدا می زنیم؟ انگارسی؟ انگرشین؟ داشتم فکر می‌کردم...من همین که کتابی رو می‌خونم و توی کتابه شخصیت‌هاش با هم در ارتباطن، انرژی اجتماعیم کم میشه:) واقعا چه انتظاری از من دارن مردم؟:))) " امروز کتاب خوندم...نمیام بیرون دیگه نمیتونم...اصرارم نکن عه":) اینستای عزیزم رو دی اکتیو کردم...اتفاقات خوبی اخیرا توش نمی‌افتاد...دیگه طاقت ندارم:") (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 145 تاريخ : جمعه 13 خرداد 1401 ساعت: 8:18